«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط
غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی
نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر
دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را
نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!