تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون
آسایشگاه روبرو نگهداری میشه من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم
کرد ببرمش اونجا این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
قبول
کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم
داخل آسایشگاه پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد
پسرم تویی؟
گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟